شهریور را گز میکنیم و دوباره پاییز با این همه عریانی! این همه بی برگی!
از راه می رسد، دوباره صدای خش خش برگ درختان که وقتی در کوچه و خیابان
راه می رویم صدای دل انگیزشان با یکی از نواهای موسیقی طبیعت گوشمان را
نوازش می دهد دوباره عریان شدن درختان سرسبز که فضای محیط مان را حزن
انگیز می کند، دوباره باران !چه زیباست باران سرد پاییزی، اما نمی دانم چه
رازی در پاییز هست که در حالی که خزان را با خود می آورد اما دل انگیز است
و زیبایی منحصر به خودش را دارد دوباره پاییز با آن سوز سردش دوباره غروب
زیبا و غمناکش که به آدمی حس دلتنگی می دهد اما همین دل تنگی اش هم زیباست
نمی دانم پاییز با این هم حزنش چرا اینقدر دوست داشتنی است و یادآور این
جمله است که هر فصلی زیبایی خاص خودش را دارد شاید به دلیل دوباره های
شیرینی است که پیش رویمان است نمیدانم چرا هر وقت اسم پاییزی می آید یاد
مدرسه و آن همه خاطره تلخ و شیرین می افتم ( شاید یکی از دلیل هایش این
بود که تنها دغدغه ما درس خوندن و رفتن به مدارج بالاتر بود نه فکر کار و
سرمایه و...) کفش و لباس و کیف نو، کیفهای پر از کتابی که سنگینی اش شانه
های نحیفمان را آزار می داد بهر حال دوباره مدرسه کیف و کفش نو ، بازیگوشی
های بچه گانه ، شیطنت های راه مدرسه ، دوستان جدید ، زنگ ورزش و.... و
برای بعضی ورود به محیط دانشگاه و آغاز دوران جدیدی در زندگی شان که از
این طریق نیز به آنان هم تبریک می گویم و امیدوارم که این دوران خوب و
مفید را همراه با موفقیت سپری کنند و البته برای ما دانشگاه و غاز ترم
جدید و دیدار دوستان و دل مشغولی امتحانات میان ترم و آخر ترم و معدل و
... و از همه مهمتر دیدار کسانی که دوستشان داریم ، دوباره شیطنت و نگاه
های دزدکی سر کلاس، ژست های روشنفکرانه، چشمهای خواب آلود کلاسهای اول وقت
و ..پاییز
شهریور را گز میکنیم و دوباره پاییز با این همه عریانی! این همه بی برگی!
از راه می رسد، دوباره صدای خش خش برگ درختان که وقتی در کوچه و خیابان راه
می رویم صدای دل انگیزشان با یکی از نواهای موسیقی طبیعت گوشمان را نوازش
می دهد دوباره عریان شدن درختان سرسبز که فضای محیط مان را حزن انگیز می
کند، دوباره باران !چه زیباست باران سرد پاییزی، اما نمی دانم چه رازی در
پاییز هست که در حالی که خزان را با خود می آورد اما دل انگیز است و زیبایی
منحصر به خودش را دارد دوباره پاییز با آن سوز سردش دوباره غروب زیبا و
غمناکش که به آدمی حس دلتنگی می دهد اما همین دل تنگی اش هم زیباست نمی
دانم پاییز با این هم حزنش چرا اینقدر دوست داشتنی است و یادآور این جمله
است که هر فصلی زیبایی خاص خودش را دارد شاید به دلیل دوباره های شیرینی
است که پیش رویمان است نمیدانم چرا هر وقت اسم پاییزی می آید یاد مدرسه و
آن همه خاطره تلخ و شیرین می افتم ( شاید یکی از دلیل هایش این بود که
تنها دغدغه ما درس خوندن و رفتن به مدارج بالاتر بود نه فکر کار و سرمایه
و...) کفش و لباس و کیف نو، کیفهای پر از کتابی که سنگینی اش شانه های
نحیفمان را آزار می داد بهر حال دوباره مدرسه کیف و کفش نو ، بازیگوشی های
بچه گانه ، شیطنت های راه مدرسه ، دوستان جدید ، زنگ ورزش و.... و برای
بعضی ورود به محیط دانشگاه و آغاز دوران جدیدی در زندگی شان که از این طریق
نیز به آنان هم تبریک می گویم و امیدوارم که این دوران خوب و مفید را
همراه با موفقیت سپری کنند و البته برای ما دانشگاه و آغاز ترم جدید و دیدار
دوستان و دل مشغولی امتحانات میان ترم و آخر ترم و معدل و ... و از همه
مهمتر دیدار کسانی که دوستشان داریم ، دوباره شیطنت و نگاه های دزدکی سر
کلاس، ژست های روشنفکرانه، چشمهای خواب آلود کلاسهای اول وقت و ...
دوباره شب
نخوابی شب امتحان و معمای چطور نمره گرفتن از استاد ؛ برنامه ریزی برای
تقلب سر جلسه امتحان (البته برای تعداد کمی از دوستان) و تلاش برای بالا
بردن معدل و درس خواندن بیشتر و استفاده مفید از وقت کلاس برای بسیاری از
دوستان، آه دوباره نیم رو و تن ماهی و... شب نخوابی و دیر رسیدن سر کلاس و... (البته برای آقا پسرایی که خونه دانشجویی دارن)
به
هر حال آغاز فصل پاییز و شروع سال تحصیلی جدید و همچنین جشن مهرگان
بزرگترین جشن ایرانیان بعد از نوروز را خدمت همه شما خوبان تبریک عرض
میکنم آرزوی سال تحصیلی خوب با نمرات بالا ، محیطی بیاد ماندنی در دانشگاه
و استفاده مفید از این دوران را برایتان دارم
و مطلبم را با این شعر زیبای اخوان ثالث به پایان می رسانم.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران ، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعلهی زر تار پودش باد.
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینک خفته درتابوت پست خاک میگوید.
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز.
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز.