بانک نمونه سوالات

مرجع کامل نمونه سوالات کارشناسی مدیریت

بانک نمونه سوالات

مرجع کامل نمونه سوالات کارشناسی مدیریت

عشق مثل حلقه‌های پیوستۀ یک زنجیر است..

.

    ___________________________________________________________


  • سلام دوستان خوبم شاید این مطلب وقبلا خوندین اما دوست داشتم باردیگه برای یادآوری نشونتون بدم و اونایی که نخوندن هم فرصت خوندنشو داشته باشن تقدیم به همه شمای که جزءاین زنجیره اید و یا به ما می پیوندین.


    یک روز بعدازظهر وقتی «اسمیت» داشت از سرکار به خانه برمی‌گشت، در میانۀ راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

    اسمیت پیاده شد و خودش را معرفی کرد، و پرسید چه کمکی می‌توانم به شما بکنم.

    زن گفت صد‌ها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. و سپس به لاستیک پنچر ماشین اشاره کرد و گفت می‌توانم از شما خواهش کنم این لاستیک را برای من عوض کنید؟

    وقتی که اسمیت لاستیک را عوض کرد و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟»

    اسمیت پاسخ داد: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده‌ام. روزی یک نفر به من کمک کرد، همان‌طور که من به شما کمک کردم. اگر واقعا می‌خواهید بدهی‌تان را به من بپردازید، همین کار را بکنید:
    نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود!»

    ***

    چند کیلومتر جلو‌تر، زن کافۀ کوچکی را دید و رفت داخل تا چیزی بخورد و بعد راهش را ادامه بدهد؛ ولی نتوانست بی‌توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می‌بایست هشت ماهه باردار باشد و از خستگی روی پا بند نبود.

    او داستان زندگی پیشخدمت را نمی‌دانست و احتمالا هیچ‌گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش را بیاورد، زن از در بیرون رفته بود، در حالی ‌که روی دستمال سفره یادداشتی را باقی گذاشته بود.

    وقتی پیشخدمت نوشته زن را می‌خواند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده‌ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همان‌طور که من به شما کمک کردم. اگر واقعا می‌خواهی بدهی‌ات رو به من بپردازی، همین کار رو بکن. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!»

    همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خانه رفت، در حالی‌که به آن پول و یادداشت زن فکر می‌کرد به شوهرش گفت: «دوستِت دارم اسمیت، همه چیز داره درست می‌شه...
    نظرات 4 + ارسال نظر
    یلدا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 13:19 http://yalda1370.blogsky.com

    خیلی قشنگ بود

    ممنون دوست من اهل کجایی

    یلدا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 13:44 http://yalda1370.blogsky.com

    وظیفه بود
    مشهد

    فاطمه جمعه 14 مهر 1391 ساعت 15:02 http://deleman43.blogsky.com/

    داستان بسیار جالبی بود
    درست گفتن از هردستی کمک کنی از همون دست هم پس میگیری ممنون که به کلبه کوچیک من سر زدی
    موفق باشید

    نفس جمعه 14 مهر 1391 ساعت 15:04 http://gurestane-gham.blogfa.com

    جالب بود حمید

    برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
    ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد